روزی مقدر
#صحیفه_سجادیه
روزی مقدر
همین که هدیهم به دستم رسید گفتم تفألی بزنم تا توشهای از آن برگیرم. در اولین نگاه آنچنان مرا به سمت خودش فراخواند که هنوز بعد از چندبار مرور، مثل بار اول حلاوت وشیرینیاش را احساس میکنم.
قصد تفأل داشتم اما نگاه که کردم دیدم نشان کتاب در میان یکی از صفحات است.
دست به سوی حبل المتینش(نشان) بردم تا گمراه نشوم. همان را گشودم و با روزی مقدر شدهام روبه رو شدم. مولایم سید الساجدین چه زیبا مناجات نموده و از پروردگارش درخواست کرده در اندوه و خطایا تنها رهایش نکند.
إِلَهِى أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیْتُ عَبْدا دَاخِرا لَکَ، لا أَمْلِکُ لِنَفْسِى نَفْعا وَ لا ضَرّا إِلا بِکَ، أَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَى نَفْسِى، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِى وَ قِلَّةِ حِیلَتِى، فَأَنْجِزْ لِى مَا وَعَدْتَنِى، وَ تَمِّمْ لِى مَا آتَیْتَنِى، فَإِنِّى عَبْدُکَ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ الضَّعِیفُ الضَّرِیرُ الْحَقِیرُ الْمَهِینُ الْفَقِیرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِیرُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لا تَجْعَلْنِى نَاسِیا لِذِکْرِکَ فِیمَا أَوْلَیْتَنِى، وَ لا غَافِلا لِإِحْسَانِکَ فِیمَا أَبْلَیْتَنِى، وَ لا آیِسا مِنْ إِجَابَتِکَ لِى وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّى، فِى سَرَّاءَ کُنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ، أَوْ عَافِیَةٍ أَوْ بَلاءٍ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى.
اى خداى من! پیوسته من بنده ذلیل تو بوده ام، نه بر سود خویش قدرت دارم و نه بر زیان خود مگر به یارى تو. من به ناتوانى خود اقرار مى کنم و به زبونى و بیچارگى خود اعتراف دارم، پس به آنچه وعده دادى عطا فرما و آنچه عطا کرده اى کامل کن، که من بنده تو ام، بیچاره نیازمند و ناتوان و رنجور و خوار و زبون و تهیدست و ترسان و پناه به تو آورده.
خدایا درود بر محمد و آل او فرست، و به سبب نعمت هایى که عطا کرده اى، از یاد خود فراموشیم مده و به علت آن چه احسان کرده اى مرا غافل مگردان، در همه حال، خوشى یا ناخوشى، سختى یا آسایش، عافیت یا بلاء، بد حالى یا نعمت، توانگرى یا تنگدستى، درویشى و بى نیازى. اجابت دعاى مرا هر چند به تاءخیر اندازی، باز مرا نومید مساز.
شرح فراز، شرح حال آن لحظه ی من بود که به دنیا و دارایی آن لحظهش دل نبندم.
بزرگی خداوند را ببینم و زبونی و ناتوانی خویش را که بدون یاری اش بر آنچه که من بر مقدر کرده و من از آن بی خبرم ناتوان و ناموفق ام. و هر آنچه که دارم و به دست میارم از لطف و عنایت اوست.
یادآور شد برایم که بواسطه داشتن چند روزه آن ها فخر نفروشم و به خود نبالم و دلبسته ی دنیا نشوم.که هر آنچه در این دنیای فانی وجود دارد تنها به اذن خداوند است که حیات و بقاءدارند.
چه زیبا بواسطه روزی مقدر، مرا فراخواند که در همه حال؛ ناراحتی و غم و اندوه و حتی خوشی دنیا از یادش غافل نباشم.
به من یاد داد که استجابت دعایم را فقط از او بخواهم و در این راه از درگاهش ناامید نشوم.
پ ن:صحیفه سجادیه. دعای 21 فراز7 و8
هدیه مادی ،هدیه معنوی
هدیه ی معنوی_هدیه ی مادی
هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که سرانجام من نیز جزءلیست باشم! طرح که اجرا شد من هم مثل خیلی ها که نظرات موافق و مخالف خود را اعلام کردند نظر مخالف و موافقم را اعلام کردم.
از طرح استقبال کردم! موافق بودم، چون این تشویق نشان آشکاری از دغدغه مندی مسئولین بود
آشکار که می گویم چون برای همه کوثرنتی ها قابل لمس است مثل #همایش_فعالان
نظر مخالفم بخاطر حد نصاب بالایی بود که در نظر گرفته شده بود! چون به نظر من فقط با مطالب رگباری و کپی پیست می توانست جزءنفرات اول بود.
با عشقی که خود به کوثرنت داشتم فعالیتم را ادامه دادم با مطالبی که می نوشتم؛ #مناسبتی #به_قلم_خودم #گزارش_کلاس_ها #پاسخگویی_به_سوالات #تشویق_طلاب #مطالعه و اشتراک نظرات خود با آنها.
این شد که بالاخره امتیاز کسب شده در سه ماهه زمستان، من را لایق هدیه نفیس و لوح تقدیر کرد.
اما تقدیر دیگری که تا بحال به داشتنش غبطه می خوردم به قول بچه ها شاید ارزش مادی نداشته باشد اما آنهایی که او را دارند می دانند ارزشش به چیست
آری #تندیس_کوثرنت که با لطف دوستان دعوتی شامل حالم شد! تعجب می کنم چون حدنصاب این هم خیلی بالا بود اما خوشبختانه یا بهتر بگویم متاسفانه فعالیت در این عرصه کم بود و قرعه دوم برای دریافت تندیس این طرح به نام من زده شد
خدا را شاکرم که همیشه از آنجایی که فکرش را هم نمی کنم رزق و روزی مرا رسانده است
قضاوت عجولانه
قضاوت عجولانه
همیشه از زود قضاوت کردن و زود قضاوت شدن می ترسیدم تا آنجایی که به خودم بستگی داشت دوری می کردم اما امان از روزی که مورد قضاوت دیگران قرار بگیری آن هم قضاوتی عجولانه!
یکی از این زود قضاوت شدن ها برمی گردد به خاطره ای از روزه داری من در دوران راهنماییام.سال اولی بودم. با زبان روزه آن هم شیفت ظهر! با دختر عمه راهی مدرسه شدیم. نزدیک در ورودی مدرسه یکی از انتظامات مرا در حال قورت دادن آب دهانم دید! چشمتان روز بدنبیند. همین که وارد حیاط مدرسه شدم! با استقبال گرمش مواجه شدم!
خجالت نمی کشی؟ ماه رمضان است! روزه خواری میکنی!
آن لحظه چهره ی من دیدنی بود چشم هایم از شدت تعجب کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند!؟ دهانی که برای سلام دادن باز شده بود به همان حالت باقی ماند و به دهان او خیره مانده بودم. حرف هایش انگار روی دور تکرار بود و مدام مثل پتکی بر سرم کوبیده میشد که جایی برای خود باز کند. خلاصه بگویم، هاج و واج مانده بودم انگار زبان در کام نداشتم که پاسخی بدهم. خیلی سخت است جلوی چشم دوستان و هم مدرسه ای هایت به ناحق تحقیر شوی .
بالاخره با تکان هایی که دختر عمه به من داد به خود آمده و زبان برای توضیح دادن باز کردم. اما از من انکار از او! چند باری هم زبان از همه جا بی خبر را به قصد شهادت برایش بیرون آوردم که شاهدی بر صدق حرف هایم باشد. اما مگر روزهای اول ماه مبارک زبان چه شکلی است!؟ از آنجا که زبان بی زبانم قدرت تکلم نداشت! انتظامات نیز قانع نمی شد.
تا اینکه وکیل مدافعی از غیب برایم رسید!
معلم دین و زندگی، علت تجمع را که پرسید با تعجب رو به او که به خیال خود چیز ممنوعه ای را کشف کرده بود گفت:” حرف های شما بر پایه یک نظر بود که می تواند دلیل های دیگه ای به غیر از چیزی که شما دیده اید نیز داشته باشد. شما که نه چیزی در دست او و نه در وسایل او دیده اید، نباید آنقدر روی حرف خود پافشاری می کردید.قضاوت عجولانه شما زمینه ای برای تهمت نیز شده است. در ثانی شما که بهتر دوست خود را می شناسید! نه الان بلکه از آغاز سن بندگی روزه هایش را کامل گرفته است. یک درصد هم به او حق می دادید.”
این شد که بالاخره دوستم از موضع خود پایین آمد و دست از سر ما برداشت. اما من هم از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت آب دهانم را آنقدر ناشیانه قورت ندادهام که زمینه ظن و گمان دیگران بشود.
پ.ن:خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید. چرا که بعضی از گمانها گناه است.»(حجرات/12)
✍?به قلم: #فریبا_پهند ??
ادرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://yon.ir/5AxXs
انتظار نرجس
#انتظار_فرج کشیده از همان آغاز، نرجس انتظارش را نه چندین روز و شب، نُه ماه خالص انتظارش را ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید یقین اینگونه بهتر میکنی حس انتظارش را السلام علی المهدی وعجل فرجهم
رایحه ی استغفار
از دو ماه قبل بود که قصد تهیه آن را داشتم اما با وسوسه های فراوان به تعویقش می انداختم.
یک ماه گذشت! ماه بعد نیز به نیمه رسید اما من همچنان امروز و فردا می کردم
دیگر بیش از این تعلل جایز نبود.نیت کردم، عزمم را جزم کردم، توکل کردم و وسوسه ها را از خود راندم.
نیمه شبِ نیمه ی ماهی بود که موفق شدم انتخابم را قطعی کنم.
بالاخره بعد از مدت ها انتخابش کردم، تن خورش عالی بود هر که آن پوشیده بود بر تنش نشسته بود.
اما من انگار آنطور که باید موفق نشده بودم! هنوز کمی از وسوسه در من باقی مانده بود که مانع از احساس راحتی من می شد. با او غریبگی می کردم. دو هفته می گذرد، عاشقش شده ام؟
لباسی از جنس توبه را که با هزار وسواس انتخاب و پوشیده ام بر تن دارم و با کامی شیرین و عطری که از رایحه استغفار که تمام لباس و بدنم را فرا گرفته به سوی شهرش می روم.عاشقانش می فهمند حس و حال و شور شوقم را برای رسیدن به او.
تا رسیدنم به شهر چیزی نمانده، همت کنم به موقع خواهم رسید
و آنجا از روی ارادت دست بر سینه نهاده و خواهم گفت: خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعی و قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم نما در آن از خواب بی خبران و ببخش به من گناهم را در این روز ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده گنهکاران.