عذرم را درکوتاهی خدمت بپذیر
بیاخواهرمنوبگیر
یکی از بچه های مخابرات سراغ مهدی میرود که برای امر خیر اجازه بگیرد، درخواستش را که مطرح میکند آقا مهدی به او میگوید “اگه میخواهی زن بگیری بیا خواهر منو بگیر!” نیروی مخابراتی تعجب میکند! باورش نمی شود! با حالت تعجب می گوید؛ “چی گفتید آقا مهدی!؟ بیام خواستگاری خواهر شما؟” آقا مهدی میگوید: “چرا که نه، کی از شما بهتر” از خوشحالی میپرسد، حالا چکار کنیم؟
آقا مهدی به او میگوید “هیچی خانوادهات را بفرست تحقیق. اگر پسندیدند بیا بهت مرخصی بدم بری خواستگاری” نیروی لشکر طوری خوشحال شده بود که نمیتوانست خوشحالیش را کنترل کند. به سرعت به سمت سنگر مخابرات میرود. ماجرا را با خوشحالی تمام تعریف میکند. دوستان نیز نامردی نکرده حالا نخند کی بخند. اشکهای بعضی از زور خنده جاری شده بود. اما او می گوید باور نمیکنید بروید خودتان بپرسید. آقا مهدی خودشان گفتند به خواستگاری خواهرشان بروم.
خنده کماکان ادامه دارد.
تا یکی از آنها میگوید “بابا آقا مهدی سه خواهر دارد دوتای آنها ازدواج کرده و سومی چند ماه بیشتر سن ندارد. بله این یکی از داستانهای کتاب من از همه عذر میخواهم از خاطرات شهید مهدی زین الدین از زبان همرزمانشان بود این داستان به نظرم جدای از شوخ طبعی شهید مهدی زین الدین، می تواند بیان کنندهی نکات دیگری نیز باشد. مثلا؛ اینکه شاید خواسته باشد با توجه به شرایط جنگ و… به نیروی خود بگوید در این شرایط جنگ اول بگذارید اقدامات اولیه از طرف خانواده انجام بگیرد بعد درخواست مرخصی بدهید.
واسطهگری در امر ازدواج کاری است بسیار پسندیده که برای آن پاداش دنیوی و اخروی در نظر گرفته شده است و نباید ازآن غافل شد. چناچه امام صادق(ع)میفرمایند: هر فردی زمینه ازدواج مجردی را فراهم کند از افرادی است که خداوند در روز قیامت به او نگاه [لطف آمیز] میکند. (الکافی، ج 5، ص 331(
پ.ن: بیاخواهر منو بگیر عنوان یکی از داستان های کتاب من از همه عذر می خواهم از مجوعه خاطرات شهید #مهدی_زین_الدین است.
#شهدا
#کرونا_کتاب
خیر دنیا و آخرت
?پسرم اگر دنیا میخواهی نماز شب بخوان
?اگر آخرت میخواهی نماز شب بخوان
(عارف کبیر سیدعلی آقا قاضی)
سجدهی عشق
با تغییر شرایط اقتصادی و فشارتحریم ها بیشتر به فکر خودم و امثال خودم می افتادم که این شرایط چه تاثیری روی اعتقادات و وطن دوستی ما خواهد گذاشت؟
از همه نوع برخورد دیدم و شنیدم. از گلهمندی بعضی که حتی برا خرید نان روزانه عاجز بودند. از شکایت جوان های دم بخت. از قسطهای عقب افتاده متاهلین. از همه چیز. حتی حرف های پیرمردی را بیاد میآورم که در جواب شکایت و ناراحتی جوان دم بخت گفت “این روزها هم میگذرد پسرم همانطور که برای ما گذشت همه چی درست میشود.”
آری ایمان و باوری قوی داشت پیرمرد، غبطه خوردم بحالش. اما اینکه تو این شرایط پای انقلاب می مانند یا نه؟ برایم گنگ بود، تا رسیدم به ایام اربعین.
مرزبان که بودم از شوق و ذوق زائرهای که برمی گشتند و برخاک وطن سجده می کردند، اشک بر گونههایم جاری میشد؛ نه یک نفر نه چند نفر دهها نفر بودند. جوان، نوجوان، میانسال، پیرمرد و حتی زنانی که حیا مانع از سجده آنان در فضای باز و مقابل چشمان مردان بود اما به فضای خالی گیتهای محل عبور خانمها که میرسیدند سر برسجده می نهادند و شکر میگفتند خداوند را برای وطنشان(آب و خاک و ارامش و پاکیزگی و…). چه پرچمهایی که بوسیده شدند و چه مردانی که سربازان غیور مرزبانی را در آغوش می کشیدند و تشکر می کردند از نگهبانی و مرزبانی مرزهای کشور عزیزشان.
آری این یکی از فلسفه های پیاده روی اربعین امام حسین است که باچشم خود دیدم؛ پیمانهایی که از نوع بسته شد برای وفاداری به وطن. برای تجدید میثاق با آرمان شهدا. برای مطیع امر رهبری بودن.
ایرانیام و به ایرانی بودنم مفتخرم، ایرانیام و تا اخرین قطره خونم در راه دفاع از وطنم ایستادهام.
به قلم: #فریبا_پهند
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://kazive.kowsarblog.ir/سجده-ی-عشق
@kazive
ایستگاه تاکسی(1)
بعد از گذشت چندسال هنوز برایم عادی نشده است! به سمت ایستگاه میروم، از دور چشمهایم به دنبال ماشینی است که نوبتش است! همزمان با چشمهایم دنبال جوابی برای سوالهای ذهنم هستم، مسافردارد؟ مسافرانش خانم هستند یا آقا؟و…
به ماشین که میرسم با یک جواب روبرو هستم!هیچ مسافری نبود! نه زن نه مرد!
البته جوابها هر بار متفاوتتر از دفعه قبل است! مثل امروز صبح، که هیچ مسافری نبود، اینجور مواقع ابتدا چند دقیقهای را منتظر میایستم، تردد عابران که بیشتر میشود صندلی جلو را انتخاب میکنم و مینشینم تا درصورتی که همهی مسافران مرد بودند مجبور نشوم معذب بنشینم و تمام مسیر هواسم به دستاندازها و طرز نشستن کنار دستیام باشد، یا با سرخ و سفید شدن جایم را با نفر جلو عوض کنم، آخر برخورد همه در این موارد یک جور نیست!؟
چنددقیقهای میگذرد، مسافر بعدی که آقاست میآید اما سوار نمیشود و بیرون منتظر باقی مسافرها میماند، من نیز ترجیح میدهم همان جلو بمانم، دقایقی نگذشته که مسافر بعدی نیز سر میرسد اما این یکی خانم است سلام میکند و پشت مینشیند، من به این فکر میکنم که الان بروم کنار او بشینم یا صبر کنم که اگر خانم دیگر آمد بروم، پنج دقیقهای میگذرد، اما خبری از مسافر چهارم نیست! خودم را جای آن خانم فرض میکنم که اگر من الان جای او بودم چه حسی داشتم!؟
یاعلی میگویم، پیاده میشوم! کنارش مینشینم، لبخند میزنم و میگویم “ببخشی اومدم که هر دو راحت باشیم!” جمع میبندم که فکر نکند منت میگذارم، اما در دل برای مسافر چهارم دعا میکنم که خانم باشد تا همگی راحت باشیم، خانوم که مانتویی است و آرایش بر چهره داره تشکر میکند.
دقیقهای بعد مسافرچهارم که خانم است سوار میشود.
تنها مسافر آقا که تا الان بیرون ایستاده بود جلو می نشیند و ماشین حرکت میکند.
با خود میگویم الاعمالُ بالنیات.
ــــــــــــــــــ
پ.ن: هرآنچه که برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند
✍️ به قلم: #فریبا_پهند
آدرس این مطلب در وبلاگ ما
http://kazive.kowsarblog.ir/ایستگاه