حکمت
25 آذر 1398
با زبان زیبای کودکانهش برایم حرف میزد. آرام و شمرده شمرده. چهرهی معصومش معصوم تر شده بود و تُپُلی صورتش کمی لاغرتر. از داداشش میگفت که دکتر برایش آمپول نوشته بود. میگفت:” دوتا آمپول بهش زدن. خوب نشده.” پرسیدم خودت چی خاله؟ شیرِ پاکتی… بیشتر »
نظر دهید »