دلتنگ
دلتنگ
#امام_رضا_علیه_السلام
#امام_رئوف
دلتنگم، دلتنگ دیدار صاحبخانه ای که برای دیدارش کافی است بخواهی! برای او گناهکار و بی گناه فرقی ندارد،او رئوف است و نقاب از چهره کسی نمی گشاید، او ضامن است ؛ضامن من و تو نیز می شود.
دلتنگم ، دلتنگ خانه اش که مأمن سیل عظیمی از مهمانان دور و نزدیک است. ایرانی و خارجی برایش فرقی ندارد. همگی در نظر او یکساناند.
دلتنگم، دلتنگ عطر رواق هایش که با هر نفس کشیدن از زمین دور و دورتر می شوم. انگار قصد جدایی از زمین و رسیدن به بهشت را دارم.
دلتنگم، دلتنگ و بی قرار پنجه در شبکه های پنجره فولادش که واسطه کنم او را برای شفای جسم و روحم.
دلتنگم، دلتنگ سقا خانه و مایه حیاتی که مایه زندگانی است.
دلتنگم، دلتنگ نقاره خانه و صدای نقارهزنهایش که حرف های زیادی برای گفتن دارند.
دلتنگم، دلتنگ کبوترهای حرم اش که سبک بال گرد حرم اش طواف می کنند و روح جلا می دهند.
دلتنگم، دلتنگ ضریحش که ساعت ها با دو زانوی ادب در مقابلش نشستن و درد دل کردن را نمی توان در قالب کلمات گنجاند.
السلام علیک یا شمس الشموس. السلام علیک یا انیس النفوس. السلام علیک یا غریب به ارض طوس و رحمت الله و برکاته.
#هوای_زیارت
#به_قلم_خودم
✍ به قلم: #فریبا_پهند ??
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/دلتنگ-16
یاران آفتاب
چند روزی است که عجیب در افکار خود غرق شده ام
افکاری که جرقه اش یا بهتر بگویم تلنگرش از برکت ماه های رجب و شعبان نشأت می گرفت
این افکار غوغایی عظیم را در درونم به پا کرده بود تا از خود بپرسم چرا اینقدر دیر؟
آری چرا اینقدر دیر به فکر شناخت امام خود افتاده ام؟
شناختی که زاویه دیدش با چیزهایی که تابه الان آموخته بودم فرق می کرد.
برای جواب سوال هایی که لحظه به لحظه در ذهنم پررنگ تر می شد مثل همیشه زحمت راه را بر خود کم کرده و به کتابخانه مدرسه رفتم.
از میان آن همه قفسه و کتاب سراغ قفسه مورد نظر رفتم کتاب ها را تک به تک از نظر می گذراندم اما در میان آن همه کتاب که با قلم های متفاوتی به تحریر در آورده شده بود .عنوان روی جلد کتابی مرا به سوی خود فرا می خواند #یاران_آفتاب فهرست مطالبش را که نگاه می کردم دیدم همان است که دنبالش بودم با زاویه دید متفاوت.
این کتاب زندگینامه 14 تن از اصحاب امام اول شیعیان راه به تصویر کشیده است که هر کدام به صفت بارزی معروف و شناخته شده اند.
برای نویسنده نیز این امر مشهود شده که تحقیق پیرامون موضوع برای شناخت خداوند ،پیامبران و معصومین به مثابه چشم دوختن به کانون نور است که این خود غیر ممکن است چرا که نگاه مستقیم خطر کوری را به دنبال دارد. همانطور که موسی کلیم به هنگام شنیدن کلام الهی، صیحه زنان به زمین افتاد. پس برای ما انسانهای کم ظرفیت ،شناخت مستقیم پیام آوران و پیشوایان معصوم نیز دشوار است و اگر بی واسطه نزدیک شویم پر وبالمان می سوزد.
از این رو نویسنده کتاب سعی کرده است نسل جوان را با میراث گرانبهای فرهنگی و تبار نامه تاریخی خویش آشنا سازد وسیمای مردان بزرگ را که در عصر اهل بیت (ع)زندگی کرده اند ترسیم کند و جهاد و اخلاص و تلاش پیشتازان قبیله ایمان را به فرزندان امت امروز بیاموزد .
البته نویسنده این نکته را نیز متذکر شده است که انتخاب این14 تن از جمع یاران به معنای برتری مقام معنوی آنان نیست بلکه معرفی یارانی است که کمتر شناخته شده اند.
پ.ن: باشد که با خواندن کتاب یاران آفتاب و امثال این کتاب بیشتر و بهتر و با معرف تر با امامان خود آشنا شویم و خود و فرزندان خود را برای قیام فرزندشان آماده کنیم
اللهم عجل لولیک الفرج
چه زود دیر می شود
🔸 🔹 🔸 چه زود دیر می شود
چه زود دیر شد برای استفاده کردن از ماه های رحمتت، ماه هایی که برای تزکیه ما انسان ها قرار دادی و خود نیازی به آن نداشته و نخواهی داشت.
ماه های پر خیر و برکتی که بندگانی بودند که خوب قدر آن را دانستند و جسم مادی خود را از همه تعلقات شستند و تا توانستند توشه هایی برای راه پر پیچ و خمی که در پیش رو داریم ذخیره کردند.
افسوس که چه زود دیر شد
ماه رجب که گذشت، ماه شعبان نیز به نیمه رسید اما من همچنان بواسطه پیله ای از گناه که به دور خود پیچده بودم در غفلت به سر می بردم.
خداوندا تو رئوف تر از همه از بندگان به من هستی که در این نیمه ماه که فضیلت آن را همسان شب قدر ذکر کرده ای به سوی خود فراخوانده ای .
لطفی دیگر در حقم نمودی و مرا در جمع احیاءگیرندگان این شب پرفضیلت قرار دادی و از آن ها جدایم نساختی.
تا هم نوا با جماعت دست به دعا بر دارم و مناجات شعبانیه را اینگونه بخوانم؛
اگر خواریم را می خواستی صدایم نمی زدی و اگر رسوایی ام را خواسته بودی عافیتم نمی بخشیدی.
خدایا من بنده گناهکار تو هستم مرا جزء آن دسته از کسانی که رویت را از آنان برگرداندی قرار مده.
اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ
✍ به قلم: #فریبا_پهند 🌸 🍃
خانه ای پر خیر و برکت
خانه ای پر از خیر
از همان ابتدا عشق و ارادت خاصی به او داشتم.
از نامهربانی و ناملایماتش ناراحت بودم! اما در عین حال در برابر سوال ها و انتقادها، به حمایتش بر می خواستم!
از خوبی هایش می گفتم، از صبوری کردن می گفتم که تا پا گرفتن این نوگل نوپا می بایست خرج کنیم.
بزرگ شدنش را با تغییراتی که روز به روز به او اضافه می شد و لباس هایی که تغییر رنگ آن نشان از رشد و بالندگی بود نظاره میکردم.
روز به روز نقشش را در رفتار و زندگی خود بیشتر و بهتر حس می کردم. بزرگترین نقشی که تا ابد برای من به قاب کشید زکات علم بود.
آری زکاتی که در آن مادیات معنا نداشت. زکات حاصل سال ها تجربه و مشقت، که در قالب گروه های مختلف و متنوع به اشتراک گذاشته میشد. مائدههای بهشتی رایگانی که برکتش دور و نزدیک نمی شناسد. خیرش شامل حال همه می شود و انتهایی ندارد.
کوثر یعنی خیر کثیر خیری که در عرصه فضای مجازی با #به_قلم_خودم هایش حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً
??? وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً
” دست از سرم بردارید! کم حرف بزنید! این همه حرف حرف اه خسته نشدید؟ “
این جملات را یک پسر نوجوان داشت با فریاد به پدر و مادرش میگفت و آنها از خجالت سرشان را پایین انداخته و ناراحت بودند.
صدا آنقدر بلند بود که توجه عابرین و همسایه ها را به خود جلب کرده بود. همین طور که دور میشدم صدا هم کم میشد اما ذهن من درگیر آن شده بود.
با خودم مرور میکردم که چرا اینگونه رفتارها، پرخاشها، بی احترامیها و ناسپاسیها در مقابل پدر و مادر به وجود میآید؟
در همین افکار بودم که صفحات ذهنم به کلیپی که چند روز قبل دیده بودم برگشت! کلیپ، کودکی را نشان می داد که غذا به دهان مادر بزرگش میگذاشت. و این آیات با آن نمایش داده میشد:
” و قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً، إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ اَلْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً
• پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید، هر گاه یکى از آنها- یا هر دو آنها- نزد تو، به سن پیرى برسند کمترین اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فریاد مزن، و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آنها بگو.بالهاى تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر، و بگو پروردگارا همانگونه که آنها مرا در کوچکى تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده."
هنوز در فکر بودم و با خود مرور می کردم که احترام به والدین را چگونه و کجا به ما یاد دادند؟ بله از همان بچگی ،در مقاطع مختلف تحصیلی از پیش دبستانی تا حوزه علمیه از وظیفه خود در برابر پدر و مادر شنیدم و یاد گرفتیم. از احسان ونیکی، هدیه دادن به آنها، برآوردن نیازهایشان. از نحوه سخن گفتن با آن ها، از تواضع و فروتنی در مقابلشان و دعای خیر در حق آنها. اما من تا چه اندازه به آن هاعمل کردم؟ کجای راه هستم؟ آنطور که یک بچه شیعه باید باشد بودهام؟ امروز این اتفاق یک تلنگر بود برای من. “از امروز برای پدر و مادرم فرزند بهتری خواهم بود.”
پ.ن: آیات 23 و 24 سوره مبارکه اسراء
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/رعایت-حقوق-والدین
#به_قلم_خودم
#نه_به_کپی_پیست_محض