موهای پرکلاغی
25 آذر 1398
موهای پرکلاغیش را آزادانه بر روی شانه هایش رها کرده بود. با هر بالا و پایین پریدنش موهایش موج می زدند و بر روی کمرش آرام می گرفتند. موج های سیاه رنگی که بوی عطرش در نسیم صبحگاهی می پیچد. به سمتم بر می گرد با دیدن چشم و ابروی مشکیش موهایش را فراموش… بیشتر »
5 نظر
حکمت
25 آذر 1398
با زبان زیبای کودکانهش برایم حرف میزد. آرام و شمرده شمرده. چهرهی معصومش معصوم تر شده بود و تُپُلی صورتش کمی لاغرتر. از داداشش میگفت که دکتر برایش آمپول نوشته بود. میگفت:” دوتا آمپول بهش زدن. خوب نشده.” پرسیدم خودت چی خاله؟ شیرِ پاکتی… بیشتر »
باران پاییزی
23 آذر 1398
بوی نم باران مرا به سوی پنجره سمت حیاط میکشاند. پنجره را باز میکنم، باران نم نم میبارد و درخت اکالیپتوس داخل کوچه که قامت بلندش از دیوار حیاط بلندتر شده است سرخم کرده است سمت حیاط ما، با وزش بادی که به آرامی به تنهی او میخورد، برگهایش را به رقص… بیشتر »
خیر دنیا و آخرت
18 آذر 1398
?پسرم اگر دنیا میخواهی نماز شب بخوان ?اگر آخرت میخواهی نماز شب بخوان (عارف کبیر سیدعلی آقا قاضی) بیشتر »